ورود شما را به سایت مدرسه علمیه اسلام شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها گرامی می داریم

از پیله تا پرواز (داستان برگزیده مسابقه عقیله 5)

 

1389/10/22  |  2،113 بازدید

از پیله تا پرواز (داستان برگزیده  خانم سیده مهدیه طبا طبایی مسابقه بزرگ عقیله 5) رتبه دوم

آسمان زیباتر از هر وقت می بارید ماه روشن تر از هر وقت می تابید شب همان چادر گلدار پر از زیبایی بر سر شهر نشست، روی پله های بیمارستان، روبروی حوض ماه افتاده در آب آسیه همسر سعید نشسته بود. سعیدی همچو فرهاد کوه کن ، همچو مجنون عاشق، ماجرا پیچیده نیست قصه همان دفتر ناخوانده تمام عشقی است شکوفا نشده آری! آسیه به سوگ سعیدش نشسته است. صبح که از خانه بیرون می آمدند آسمان صاف و دل آرام، بخت خندان و زمان رام بود، قرار بود امروز برای مسافر کوچولوی تو راهی کالسکه و لباس بخرن قرار بود قرار بود امروز اتاق مسافر کوچولوشونو با همدیگه تزئین کنن آخه آسیه  تازه امروز بعد از مدتها تونسته بود فرمانده سعید لشگر ابوذر رو بخاطر کانون خانواده فقط یه روز بدزده آسیه روی پله ها نشسته بود و با خود می گفت ای کاش این همه اسرار برای ماندن نمی کردم، در همین فکرها بود که دستی مهربان شانه اش را فشرد و گفت: انشاء الله غم آخرت باشه، آری امروز همین تنها روز مرخصی سعید همان روزی بود که در مقابل دیدگان آسیه سعیدش را به جرم انسانیت کشتند. یاد آن لحظه که گلوله های گروهک منافقین به سینه سعید اصابت کرد آسیه را آرام شکست نمی دانم در باورش نمی گنجید و یا این که به از دست دادن عادت کرده بود برخواست و به سمت خانه روانه شد با خود می گفت: ببارای آسمان امشب آسیه خسته و تنها پر از هجران است آسیه می آمد تا خانه چادرش، کیفش ، زمین را نوازش می کرد او پر از ناباوری آمد تا سر کوچه رسید، ماشینی از بچه های سپاه جلوی در ایستاده بود، یکی آمد جلو پرسید شما خواهر حسین رمضانی هستید آسیه مات و مبهوت گفت: آری دیگری آمد جلو سرش به زیر بود و ساکی در دست آسیه دیگر چیزی نشنید این همان چفیه و سربند حسین است، این لباسش ، این ساک همراهش یکی داشت تعریف می کرد که چگونه روی مین شهید شده .

آسیه وارد خانه شد با وسایل حسین پشت در صدا می آمد او می خواسته لباسی را که خواهرش اتو کرده سالم بماند لباس دیگری پوشیده بود. صدای خنده حسین از کنار حوض می آمد همان آخرین باری که داشت روی آسیه آب می پاشید همان آخرین باری که گفت وقتی برگردم می رویم به خواستگاری دختر همسایه همان آخرین باری که از شوق خبر دایی شدنش کل خانه را آب و جارو کرده بود و هفت ماهی قرمز برای حوض خریده بود. همان آخرین باری که با سعید توی حیاط برای هم کُری می خواندند . وای خدای من سعید! آسمان دور سرش می چرخید سرش را روی زمین گذاشت و همراه آسمان آنقدر گریست تا آرام شد ناگهان صدایی آمد صدای فراخوانی عشق صدای زندگی همان فرمان والامقام صدای اذان بی اختیار برخواست رو به خانه کرد چشمش به قرآن لب طاقچه افتاد به سمتش رفت حمدی خواند و آن را گشود این صحنه آشنا بود بار دیگر نیز آمده بود همان باری که تمام خانواده آسیه به جز حسین در یک سانحه رانندگی کشته شده بودند همان آیه فاستَقِم کَما اُمِرت آسیه با خود تکرار می کرد. پای سجاده نشست تا بگوید تنهایی اش را با عشق . چادری سپید این اولین هدیه بود از سعید تسبیح این همان تسبیحی است که از قم خریده بود این همان مهری است که در آن جا هنوز اشکش باقی است آسیه با خود می گفت:

وای خدای من حسبی الله و نعم الوکیل

اشک ازاو می ریخت آسیه تنهایی کودکی که در راه است حسبی الله و نعم الوکیل

بعد از آن همه سختی تا رسیدن به او حسبی الله و ...

چفیه ، پوتین ، ماهی قرمز، دختر همسایه حسبی الله ...

آسیه تنهایی حسبی الله ...

یادش آمد سعید دفتری داشت که شبها در آن چیزی می نوشت به سراغش رفت بازش کرد صفحه اول نوشته بود.

صفحه اول ...

شهید آن است که خالصانه خدا را در قلب خویش دیده است

و چون پروانه ای به سمت نور پرواز کرده است.

برای پروانه شدن شرط آن است که تحمل فشار پیله را داشته باشیم .

پس اگر خواهی پروانه شوی بسم الله...

صفحه دوم

شرط آن است که تحمل فشار پیله را داشته باشی.

صفحه سوم

شرط آن است که تحمل فشار پیله را داشته باشی

صفحه چهارم

شرط آن است که تحمل فشار پیله را داشته باشی

و تا آخر فقط برگی سپید بود از آن دفتر ...

سه سال گذشت

توی حیاط آسیه به همراه حسین کوچولو تمام دیوارها را پروانه کشیده بود.

حسین با آن دست های کوچک رنگی به صورت آسیه کشید.

آسیه خندید و گفت : الحق که حلال زاده به دائیش میره!

حسین رو بغل کرد و به اتفاق به اتاق بابا سعید رفتن.

حسین پرسید مامانی حلال زاده به دائیش میره یعنی چی؟

و آسیه همین طور که داشت جوابشو می داد روی آخرین برگ دفتر سعید نوشت :

زندگی زیباست چون پروانه زیباست

من تحمل فشار پیله را دارم می روم تا پروانه شوم .

و کودکم را پروانه خواهم ساخت و روزی با هم در آتش آن عشق خواهیم سوخت .

و آسیه رفت تا پروانه شود                                  والسلام....

 

 

    

نظرات

سیده زهرا علوی (تایید نشده)
25 دى 1389

سلام وخوشحالم که هر روز بر محتوای سایت افزوده می شود ...
لطفا در این بخش شعرهای بزرگان ادب وعرفن را هم قرار دهید.

ارسال نظر جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
14 + = 14
پاسخ این سوال ریاضی را بصورت عدد وارد كنيد نه حروف. به عنوان مثال در پاسخ "دو + چهار =؟" وارد کنید "6".
کليه حقوق اين سايت متعلق به مدرسه علمیه اسلامی شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

آمار سایت

  • بازدید کل: 7,962,538

    اوقات شرعي